کیان مامان کیان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

... باز باران

مادرانه...

خواب را به چشم هایت دعوت میکنم... بخواب کودک ِ دلنشین ِ دلبر  ِ من ساc ها چه کوک میخوانند ! برای بهانه های خواب ِ تو چشم هایت چه دلبرانه است ! ناز کنار ِ ناز ِ تو هیچ است ... دستهایت بوی روزهای عشق ِ مرا میدهد. چشم هایت تمام ِ فصل های عاشقیست...  تو عشقی ؟ یا عشق تو ؟ چه عاشقانه میشود  نگاه هایمان وقتی به هم میرسند ... بخواب کودک ِ دلنشین ِ دلبر ِ من ...
26 خرداد 1393

کیان چهار ماهه ما....

سلام وروجک من.... این اسمیه که این روزا حسابی درخور توئه جیگر طلا....قربون خندت برم من! اره وروجک مامان....حسابی شیطون شدی ماشالا خداروشکر میکنم که یه ماه دیگه هم بسلامتی گذشت....هر روز شیرین تر میشی و کارای جدید یاد میگیری خوب...این سری تصمیم گرفتیم ماهگرد شمارو کنار مامان بزرگ و بابابزرگ (مامان و بابای بابایی)باشیم،اینه که رفتیم بسمت فیروزکوه    که اونجا خونه ییلاقی دارن... یه ماهی بود شمارو ندیده بودن و کلی از دیدنت خوشحال شده بودن اینم وروجک ما    کنار کیک چهارمین ماهگردش... ماهگیت مبارک نخودچی مامان... و ...
24 خرداد 1393

ماجراهای خوابیدن کیان...

خوب همونطور که قبلا گفته بودم کیان موقع خوابیدن قر و فر زیاد داره! قبلا عادت داشت دستاشو ببندیم تا خوابش ببره جدیدا یا پتو رو میکشه رو صورتش یا اقا گاوی رو میزاره رو صورتش تا خوابش میبره امروز صبح که کیان واسه شیرخوردن بیدار شده بود دیدم تمام بدنم کوفته است و اینه که کیان تو تخت خودمون خوابوندم چون نمیتونستم بزارمش تو گهوارش!و بعد اینکه بیدار شدم با این صحنه روبرو شدم! به انگشت کیان توجه کنید! اینم بعداز ظهر همون روز ....کیان الان خوابه اینجا! ...
12 خرداد 1393

نخودچی و دوستانش!

سلام عزیزم این مدت حسابی شما سرت شلوغه و هر روز یه طرفی،اگه بهت خوش میگذره که خوب خداروشکر اگرم نه؛ و اذیت شدی من عذرخواهی میکنم مامانی! ولی با توجه به اینکه خیلی پسر خوبی بودی این مدت و اذیتمون نکردی ما میزاریم به حساب اینکه بهت خوش گذشته! خوب قضیه از این قرار بود که روز 8 خرداد با یه سری از دوستام قرار گذاشتیم تا همدیگرو تو پارک بانوان تهران(بهشت مادران) ببینیم... دوستایی که تا به اون روز یه جورایی مجازی محسوب میشدن و چجه خوب شد که با دیدنشون از نزدیک دیگه شدن از اون دوست جون جونیا اون ته تهای قلبم! به من که خیلی خیلی خوش گذشت امیدوارم به تو هم حسابی خوش گذشته باشه... البته تو اون جمع شما کوشولوترین نینی حاضر بودی ،بجز نی...
8 خرداد 1393

مشهدی کیان...

سلام جیگر مامانی... هنوز عرق برگشتن از کردستان و کرمانشاه خشک نشده بود که قسمتمون شد تا بریم پابوس امام رضا و چه خوب که شد! از اونجا چی بگم که اصلا قابل وصف نیست واقعا،مثل همیشه زیبا،جذاب و پر از معنویت! و اما شما،جیگر،آقا،خوش سفر! و اینگونه بود که کیان جوجه ما مشهدی شد!ایشالا حاجی بشی جوجه! اما سفر این دفعمون به مشهد،غیر از حضور نخودچی مامان یه ویژگی دیگه هم داشت که خیلی خیلی این سفر رو برام دلچسب و خاطره انگیزش کرد! اونم ملاقات با یه دوست عزیز بود،دوستم زهرا جون که مشهد زندگی میکنه و تو حرم باهاش قرار گذاشتم و دیدمش! یه خاله مهربون و دوست داشنتی که فکر کنم شما هم خیلی دوسش داشتی مامان چون تو بغلش ساکت و آ...
7 خرداد 1393

هیـــس!!!!کیان میخواد بخوابه...

کیان لالا داشت،بردمش تو اتاقش تا بخوابه و اومدم بیرون! بعد از چند دقیقه.... صدای قوون قوون کیان میومد! کیان چرا نخوابیدی مامان؟!؟! دوباره با آقا گاوه درگیر شدن! و برای بازگشت به آرامش،آویز تخت رو کوک کردم... و دوباره با هم دوست شدن!   ...
3 خرداد 1393

کیان،پتو،پستونک

کیان وقتی خوابش میاد دوست داره دستاشو بگیریم تا راحت تر بخوابه! چون هنوز کوچولوئه و کنترل دستاشو نداره... حالا جدیدا زورش زیاد شده و تو خواب دستاشو میخواد از پتو در بیاره بعضی وقتا هم که بیدار میشه.... صداش زدم....کیاااان پتورو از روش کشیدم پسونک رو میگیره دستش بازی میکنه بهش گفتم سرتق   ...
3 خرداد 1393