کیان مامان کیان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

... باز باران

کیان مامان تا این لحظه ، 7 ماه و 21 روز سن دارد ...

سلام! اول از همه عذر تقصیر جهت تاخیر! عنوان این پست و فرقش با عنوان پست قبلش یعنی اینکه دو ماهه کسی  دستی به سر و روی  این وبلاگ نکشیده! نه که 100 درصدش اما قریب به 50 درصدش تقصیر این مادر سر به هواست! تو این دو ماهه چند تا عامل دست به دست هم دادن تا این وبلاگ اینجوری خاک بخوره! درصد کمیش سهل انگاری و بیخیال من! و درصد عظیمیش گم شدن دوربین(روحش شاد)...کلی عکسای جوجه توش بود و به فنا رفت! و عوامل دیگه ای چون،پاک شدن یه سری از فایل های گوشیم که عکسای جوجه هم شاملش میشد و شیطنت های کیان که کل روز رو مشغول سر و کله زدن با همیم و... باید یکی یکی این عوامل رو کمرنگ کنم تا محو بشن و بتونم وبلاگ رو ...
14 مهر 1393

مادرانه...

خواب را به چشم هایت دعوت میکنم... بخواب کودک ِ دلنشین ِ دلبر  ِ من ساc ها چه کوک میخوانند ! برای بهانه های خواب ِ تو چشم هایت چه دلبرانه است ! ناز کنار ِ ناز ِ تو هیچ است ... دستهایت بوی روزهای عشق ِ مرا میدهد. چشم هایت تمام ِ فصل های عاشقیست...  تو عشقی ؟ یا عشق تو ؟ چه عاشقانه میشود  نگاه هایمان وقتی به هم میرسند ... بخواب کودک ِ دلنشین ِ دلبر ِ من ...
26 خرداد 1393

من و کیان و یه روز برفی...

عاشق زمستان و برف بودم... من و زمستان... کسی در راه است....هدیه خوب خدا که شاید در یک روز برفی در این زمستان از آسمان الهی بر من ببارد! از این پس میشویم من و زمستان و کیان! پسر زمستانی من...مانند برف پاک و زیبا! دوستت دارم هدیه خوب خدا... من و کیان...     برف...برف...برف میباره.....باز تو رو یاد من میاره ...
16 بهمن 1392

پایان سه ماهه دوم....

سلام سلام سلامی به گرمی 6 ماهی که گذشت.....گرم،شیرین و اندکی استرسی... پسر مامان دیگه واسه خودش مردی شده ماشالا.... باورت میشه 6 ماه گذشت و این یعنی فقط سه ماه به دیدن روی ماهت مونده نفس مامان.... اینم به لطف خداست که همیشه شکر گزارشیم..... خدا جونم ممنونیم ازت... مامانی این روزا شما دیگه یه فوتبالیست تمام عیار شدی...تو شکمم واسه خودت بازی میکنی و شیطونی میکنی منو بابای هم کلی ذوق میکنیم... راستی سرتق جونم جدیدا تا بابا میاد و دستشو میزاره رو شکم من تا تکونای شما رو حس کنه شما انگاری میفهمی و دیگه تکون نمیخوری....ولی من به بابایی میگم که چون گرمای دستشو دوست داری آروم میشی.... بابایی کلی از تکونای شما ذوق میکنه ....من...
25 آبان 1392

سلامی بعد از 10 روز...

سلام سلام....بعد حدودا 10 روز تونستم بیام پای نت و سری به وبلاگ جوجه بزنم.... خداروشکر بعد سرکلاژ همه چی خوب بود و اصلا هم درد نداشت و دست دکی جون درد نکنه!  ولی خوب چون خونه مامی بودم و اینجا هم رفت و آمد مهمون و ...نشد بیام نت!  البته دکی هم گفته دو هفته استراحت مطلق!!!!     جوجه مامان چطوری؟خوبی گلم؟امیدورام این چند روزه اذیت نشده باشی....  حسابی داری بزرگ میشی و روزاها به یاری خدا داره میگذره...امروز دیگه شما وارد ماه 5 شدی عزیزم!(17 هفته و 1 روز) خداروشکر بخاطر اینکه تا الان همه چی به خوبی پیش رفته و از این به بعد هم به یاریش به سلامتی میگذره!  اینم عکس یه جوجه 17 هفته ای...   ...
26 شهريور 1392

تولدت مبارک،مامان!

سلام عزیزم امیدوارم که حالت خوب باشه! دیروز تولدم بود،امسال خیلی بیشتر خوشحال بودم چون یه جوجه تو شکمم داشتم هدیه خدا که قبل تولدم بهم داده بود... دیشب واسه منو زندایی،خونه عمو اینا تولد گرفتن....خیلی خوش گذشت خیلی... موقع فوت کردن شمع ها،دعا کردم سال دیگه شما سالم بغلم باشی تا با هم شمع های کیکم رو فوت کنیم! اینم کیک تولد امسالمون،چون هر دومون امسال نینی داشتیم کیک رو اینجوری سفارش دادن...   ...
30 مرداد 1392

خبر خبر...

سلام گلم....خوبی؟ ههههه امروز چند بار حالتو پرسیدم آخه زود زود دلم واست تنگ میشه عشقم.... اومدم یه خبر بهت بدم عزیزم....خونه جدیدمون آمادست و قراره به زودی از خونه ای که توشیم بریم! منو بابایی خیلی خوشحال شدیم چون اونجا هم ما راحت تریم هم شما!اونجا دو تا اتاق خواب داره و ایشالا قراره یکیشو واسه اومدن شما آماده کنیم!!!ا ایشالا که با تو روزهای خوب و خوشی رو تو خونه جدید تجربه میکنیم عزیزم قربونت برم که انقدر خوش قدمی نفس... ...
17 تير 1392

پدر...

عزیزم بابایی خیلی دوستت داره،هر روز با یه عشق و امید جدی میره سرکار و برمیگرده خونه... عاشق شماست مامانی.... خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردم،احساس پدری اومده سراغش   هر شب سه تا با هم صحبت میکنیم! جوری باهات حرف میزنه که انگار به دنیا اومدی و در کنار ما زندگی میکنی.... حسابی لوست میکنه...  به شکمم دست میکشه و میگه اینجا موهاشه،بعد موهاتو ناز میکنه!میگه چشات چقدر نازن و ... میدونم که تو هم خیلی بابایی رو دوست داری!!! ما که بی صبرانه منتظر توئیم تا زودتر در آغوش بگیریم جوجه نازمون رو... مواظب خودت باش نفس ... ...
16 تير 1392

بدون عنوان

سلام عزیزم.....چطوری نفس مامان؟ امروز اومدم واست از یه حس بگم ...حسی که تمام وجودم رو غرق خودش کرده... یه حس عجیب،یه حس بی نظیــــر تو رو تو وجودم احساس میکنم،تو بند بند وجودم!بایت این حس خدارو هزاران بار شکر میکنم! خدیا شکرت بخاطر این احساس قشنگ! حس مادری ... خدایا از ته دلم این حس رو برای همه اونایی که آرزو دارن،آرزو میکنم!!!!   ...
16 تير 1392