کیان مامان کیان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

... باز باران

کیان در آستانه 9 ماهگی

کیان وروجک این روزا دیگه زمین رو بیخیال شده و از سطوح عمودی بالا میره هر جایی رو میگیره و بلند میشه وایمیسه....یهو...دنگ میخوره زمین و...دوباره دوباره دوباره از کارای دیگت بگم که عاشق آب بازی و حموم هستی امکان نداره در حموم باز بشه و از اینکه نزاشتیم تو بری توش گریه نکنی! توی حموم در حال آب بازی واسه خودت آواز هم میخونی تا حدی دست دسی و بای بای و دست دادن و بزن قدش رو یاد گرفتی دالی بازی رو خیلی دوست داری وقتی خوابت میاد از دیدن پتو و بالش ذوق میکنی وقتی پیفو میکنی میای بغلم که یعنی ببرم تمیزت کنم! دست مارو میبری جلو دهنت تا با دهنت ها هااا کنی و ذوق میکنی با دندونات لبتو نگه میداری...
18 آبان 1393

عروسی دایی جون!

سلام مامان جونم! 12 اردیبهشت عروسی دایی جون بود! و شما اولین جشن عروسی زندگیت رو تجربه کردی گلم. خیلی خیلی خوش گذشت .. بزن و برقص و ... و شما هم پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی! و ما هم تمام سعیمون این بود که به شما سخت نگذره!امیدوارم اینجوری بوده باشه عزیزم. ایشالا که دایی و زندایی عزیز خوشبخت بشن و به پای هم پیر شن! و ایشالا عروسی شما عزیز دل مامان.... اینم آقا کیان قبل عروسی...     ...
13 ارديبهشت 1393

کیان میگه...

مکالمه منو کیان! مامان جوجه:سلام مامان! کیان:(فقط نگاه میکنه) مامان جوجه:دوستت دارم مامان کیان:قووون(با کمی ناز در نگاه) مامان جوجه:کیان هاپو چی میگه مامان؟ کیان:(همراه با دست و پا زدن)اَققققققِ مامان جوجه:میگه هاپ هاپ کیان:(همچنان در حال دست و پا زدن) مامان جوجه:مامانی جوجو چی میگه؟جیک جیک...جیک جیک کیان:قووووووووووووون مامان جوجه:الهی مامان فدات بشه کیان:(شدیدا دست و پا میزنه و کلی ذوق میکنه)اَقوووووووو مامان جوجه:دیگه چیزی نمیگه و کیان رو محکم بغل میکنه! ************************** نخود چی مامان از حول و حوش 40 روزگی این صدا ها رو از خودش در میاره و با ما ارتباط برقرار میکنه خدایا شکرت.. ...
23 فروردين 1393

اولین سفر تربچه

 1 فروردین 1393 ما و مامانی اینا و خانواده عمو و دایی راهی شمال شدیم! من خیلی خیلی نگران بودم و حاضر بودم نرم و امسال عید رو خونه بمونم اونم فقط و فقط بخاطر جوجه کیان! خوب پسر کوچولوی ما هنوز خیلی کوچیکه و بنظرم واسه مسافرت زوده! اما....هی چه میشه کرد!انگاری بقیه خیلی متوجه همه چی نمیشن! خلاصه این شد که ما هم تن به این سفر دادیم اونم با یه نی نی 36 روزه تمام تدابیر لازم رو تا اونجا که میشدم اندیشیدیم تا کمترین اذیتی متوجه نینی جان نشه! نمره اقا کیان 20 شد اصلا اذیتمون نکرد و اذیت هم فکر کنم نشد! دیگه چند روزی اونجا بودیم و دید و بازدید و.... امسال رنگ و بوی عید دیدنی های ما خیلی فرق داشت و شیرین تر از همیشه بود! دیگه...
1 فروردين 1393

گیلی گیلی گیلی گیلی......زنعموی جدید مبارک!

سلام عزیز مامان،خوبی پسر گلم؟ امروز اومدم یه خبر خوب بهت بدم....راستش بعد این همه مدت که تو خونه بودم و تقریبا جشن خاصی نداشتیم،یه خبر مثل عروسی میتونه آدمو خیلی خوشحال کنه! عزیزم،عمو علی هم بالاخره رفت قاطی مرغا و شما حالا یه زنعموی جدید داری! این اولین جشنی بود که سه نفرفی میرفتیم،منو شما و بابایی! خیلی خوش گذشت شما هم کلی تو شکمم رقصیدی! البته من خیلی مراقب شما بودم و شیطونی نکردم امیدوارم که اذیت نشده باشی! ایشالا واسه جشن اصلیشون شما هم در کنار ما هم هستی فدات شم!   ...
4 آبان 1392

این چیه تو دلم تکون میخوره؟!؟

این چی بود؟! کی بود؟ جوجه جونم تویی؟ ای خدا چه حس خوبیه ....   جوجه مامان،دیگه تکون های شما رو تو شکمم کامل و واضح حس میکنم.... این تکون ها رو از هفته 12 خیلی نا محسوس حس میکردم ولی از هفته 14 دیگه واضح شدن! جوجه جونم ایشالا به وقتش، تو بغلم بگیرمت و کلی کیف کنم... خدایا شکرت! ...
13 شهريور 1392
1