کیان مامان کیان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

... باز باران

روز آخر....

سلام پسرم! این آخرین روزیه که شما تو شکم مامانی! ایشالا فردا میای بغلمون مامان! اینکه الان چه حالی دارم و چه حسی بماند،چون خیلی مفصله....واست از حس و حال امروزم میخوام یه نامه بنویسم! تو چه حسی داری مامان؟!کاش میشد بدونم.....الان که دارم مینوسیم شما داری شیطونی میکنی  بابایی که دیگه هیچی....اونم عین من حسش قابل وصف نیست واقعا! فردا صبح ساعت 5 باید بیمارستان باشیم....راستش کمی استرس دارم  ولی توکل میکنم به خدا....که همیشه مراقبمون بوده از این به بعد هم هست  و فکر اینکه قراره اگرم سختی هست به اومدن تو منجر بشه ارومم میکنه و ما میشیم یه خانواده سه نفری  همه چی آمادست واسه اومدن یه جوجه به خونمون به ...
22 بهمن 1392

شروع شمارش معکوس...

سلام سلام سلام....میدونم خوبی عشق مامان خداروشکر....چون امروز پیش عمو دکتر بودیم و شمارو دیدم! امروز آخرین چکاپی بود که رفتیم(37 هفته و 3 روز) و اخرین باری بود که شمارو از مانیتور دستگاه سونوگرافی عمو میدیدم! هـــــــی امروز بسی یه جوری بود!هم خوشحال بودم و هم.....ناراحت که نه....یه حس دلتنگی توامان با ذوق! میدونم که دلم واسه این روزا،واسه تکونات،حتی واسه استرس های قبل هر چکاپ تنگ میشه،اما،خوشحالم .....خداروشکر میکنم برای امروز برای آینده و برای گذشته! خدایا شکرت که این روزا رو دیدم....روزایی که حتی تو تصوراتم هم نمی گنجید!لطف تو مثل همیشه زیاد و اعتماد من بود که کم بود! خدایا ازت ممنونم! . . . . . جا داره همینجا ...
17 بهمن 1392

هفته 36 و یه ملاقات دیگه با جوجه کیان...

سلام جوجه جونم .....دیروز رفتیم پیش عمو دکتر و رو شمارو دیدیم! آخ که چقدر دلم واست تنگ شده بود حتی الان باز دلم واست تنگ شده مامانی این سری ما صورت ماهتو دیدیم چشم و دهن و مماخ کوشولوتو! ای جونم بابایی که داشت با گوشی فیلم میگرفت یهو مات و مبهوت شده بود منم اشک تو چشام جمع شده بود مامانی! قربونت برم یه مدلی بودی انگاری میدونستی ما داریم میبینیمت! خداروشکر همه چی مثل همیشه خوب بود ولی یه چیزی یه کمی مارو ناراحت کرده اونم وزن کم شما بود! اخه قربونت برم من که دیگه شبیه پروتئین شدم چرا شما تپلی نشدی؟! البته من میگم بس که ماشالا ورجه وورجه داری جای تعجب هم نیست! مهم سلامتیه ولی بازم سعیمو میکنم شما هم لطفا همکاری بفرمایید!...
10 بهمن 1392

چکاپ هفته 34...

سلام نخودچی مامان.امروز هفته تموم شد و شما وارد هفته شدی به لطف خدای مهربون! دیروزم نوبت چکاپ داشتیم پیش عمو دکتر.....خداروشکر مثل همیشه همه چی خوب بود و عمو از شرایطمون راضی بود! شما ماشالا وروجک شدی و شیطون بلا! روزا دارن مثل برق و باد میگذرن و روز به روز به اومدن شما نزدیکتر میشیم و ما دل تو دلمون نیست! در واقع من یکی که دیکه طاقتم داره تموم میشه و بی صبرانه منتظر اومدن شمام! همه چیز آمادست واسه ورود یه وروجک به خونمون! از امروز چیزی حدود 4 هفته مونده تا اومدن شما ایشالا! این چند هفته رو هم پسر خوبی باش و مراقب خودت باش،حسابی توپولی شو مامانی! تا ایشالا به وقتش عمو شمارو بیاره بیرون! وقت بعدیمون هم پیش عم...
23 دی 1392

چکاپ هفته 30

سلام سلام سلام... اول از همه هفته مبارک....خدایا شکرت شکرت شکرت... یکی از مهم ترین انتظارای زندگیم بود رسیدن به این هفته  30 وای که چقدر استرس داشتم و ....اما خدا باهامون بود مثل همیشه!بازم شکرش... دیگه چیزی به اومدن شما نمونده مامانی....چقدر خوشحالم،اصلا قابل وصف نیست! اما استرس دوران بارداری انگاری داره کمرنگ میشه   و جاشو استرس نینی داری و مسئولیت و ...میگیره! البته میدونم مثل این چند وقته که خیلی خیلی پسر خوب و ارومی بودی و اصلا منو اذیت نکردی،بعد به دنیا اومدنت هم حسابی پسر خوبی خواهی بود،ان شا الله... خوب اینم بگم که تو هفته 30 که رفتیم پیش عمو دکتر،خداروشکر  مثل همیشه همه چی عالی بود،وزن شما 1...
29 آذر 1392

سونوگرافی هفته 28...

سلام کیان مامان... این هفته با بابایی رفتیم سونوگرافی البته این بار یه جای دیگه پیش عمو دکتر نه!این بار رفتیم پیش یه خانوم دکتر  یه چکاپ بود اما خیلی خیلی جذاب... مامانی اینجایی که رفتیم،بابایی رو راه ندادن تو و بابایی اینجوری بود! من رفتم تو و مثل همیشه کلی استرس تا ببینم شما سالمی و همه چی خوبه یا نه! کلی دعا و ذکر و ... تا اینکه خانوم دکتر اومد و .....و من باز تو رو دیدم مامان!  وای که چقدر این لحظه زیباست و غیر قابل توصیف....از ته دلم واسه همه اونایی که در انتظارشن آرزو میکنم! چیزی که این دفعه رو با سری های قبل متمایز میکرد این بود که شما داشتی دستتو میخوردی قربونت برم!    هر وقت یادش میو...
11 آذر 1392

عشق مامان و بابا،20 هفته شد ..هوررررااااااا

خدایـــــــــــــــا شکرت،ممنونیم که کمکمون کردی تا نصف راه رو بسلامت گذروندیم و ممنون که باقیشم مواظبمون هستی.....                   پسر عزیزم،امروز شما 20 هفته رو هم تموم کردی به لطف خدا،و این یعنی که نصف راه رو بسلامت پشت سر گذاشتیم!و بهونه ای شد تا باز بیام و است چند خطی از این روزا بنویسم... واسه من که عین برق و باد گذشت و باورم نمیشه،خداروشکر هم راحت بود هم شیرین! ایشالا باقیشم همینطور باشه! روزا دارن میگذرن و شما داری شیطون تر میشی،حرکاتت واضح تر و محکم تر میشه بعضی وقتا قلقلکم میاد مامانی.... قربونت برم هر چقدر دوست داری قلقل...
15 مهر 1392

آغاز هفته 20

خدایا شکرت امروز  هفته هم تموم شده و وارد هفته شدیم! امروز با بابایی و خاله ،واسه سونوگرافی سلامت جنین رفتیم پیش عمو دکتر.... وای خیلی هیجان انگیز بود!  تمام قسمت های بدن شما رو دکی به تفکیک نشون داد!خداروشکر که همه چی خوب بود!  شما هم داشتی شیطونی میکردی    قربونت برم!   دست و پاهاش کوچولوی شما،قلبت که تالاپ تولوپ داشت میزد و... خداروشکر سر حال وشاد  وای خیلی دیدنی بود خلاصه!  وزن شما 255 گرم  وقد هم 15 سانتی متر بود،مامان قربونت بره!  راستی امروز دکی جنسیت شما رو 100% کرد و دیگه شما از 60% ای در اومدی.......بله بله شما گل پسری،تاج سری.....   اینم عکس سونو...
8 مهر 1392

بَبو بَبو.......

سلام عزیزم،امروز از مطب دکتر باهام تماس گرفتن و وقت سرکلاژ رو اطلاع دادن،سه شنبه 19 شهریور باید برم بیمارستان راستش سری پیش که رفته بودیم پیش عمو دکتر،گفت که بهتره واسه محکم شدن جای جوجه اینکارو انجام بدی،منم که تمام فکرم حفظ سلامتی و راحتی شماست با توکل به خدا گفتم باشه عمو جون هرجور صلاح میدونید!  خلاصه گفتم الان که وقت دارم بیام و خبر بدم که ممکنه تا چند وقت نتونم بیام وبلاگ و چیزی بنویسم.... چون تا دو هفته باید استراحت مطلق باشم عزیزم!   ایشالا که همه چی به خوبی پیش بره و جای شما محکم تر بشه تا راحت تر تو شکمم شیطونی کنی عزیزم! مواظب خودت باش گلم ...
17 شهريور 1392