کیان مامان کیان مامان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

... باز باران

چکاپ سه ماهگی...

امروز با بابایی رفتیم پیش خانوم دکتر مهربونه واسه چکاپ سه ماهگی شما وای که چقدر زود میگذره،باورم نمیشه کیان کوچولوی مامان سه ماهش شده... کیان کوچولویی که سه ماه پیش روز تولدش دادن بغلم با الانش خیلی فرق میکرد،دیگه الان ماشالا واسه خودش مردی شده! خوب خداروشکر همه چی خوب بود و خانوم دکتر هم از رشد شما راضی بود! اولش که گذاشتمت رو ترازو تا خانوم دکتر وزنتو ببینه... گفت:خوب برش دار ....5 و 300 گفتم : چی؟؟؟؟ 5 و 300؟!؟!؟! بعد دوباره ترازو رو نگاه کرد و خندید گفت: نه اشتباه گفتم 6 و 300 بعدش خودم از مدل قیافمو تعجبی که کردم خندم گرفته بود!   قد:63 سانتی متر.......ماشالا! . . . شب هم رفتیم خونه با...
23 ارديبهشت 1393

کیان و دوستش آقا گاوه!

دوربین رو برمیدارم و به سمت کیان نخودچی میرم! موهای کیان کوشن؟!؟! دیگه از اون موهای پر پشت و بلند خبری نیست این چهار تا خال شوید هم نهایتا تا چند روز دیگه میریزن! یه سری موهای جدید در اومدن که اصلا شبیه این موها نیستن!!!! یه عکس دیگه روز بعد... دالی کیان... اووووف باز مامان با دوربین اومد! کیان،به چی فکر میکنی مامان؟!؟! هووووووم....اون پستونک رو بده من بخورم بیزحمت! پستونک میخوای؟!!باشه عسیسم ...بیا... اِاِاِ آقا گاوه.....سلام دوست مهربونم! و.....با هم درگیر میشن! کیــــــان،آقا گاوه که خوردنی نیست مامانی! ...
22 ارديبهشت 1393

کیان 33 روزه....عکسهای آتلیه با تاخیر!

کیان مامان 33 روزش بود که بردیمش آتلیه تا عکسای نوزادی ازش داشته باشیم،دوست داشتم اینکارو ده روزگی شما میکردم ولی نشد،و همینطور دوست داشتم یه آتلیه خوب و حرفه ای ببریم شمارو ولی بازم نشد چون بهمون وقت ندادن و این شد که به رفتن به یه آتلیه نزدیک و معمولی بسنده کردیم،هر چند کیان جیگر مامان ماشالا انقدر جیگره که تو هر جور عکسی خودنمایی میکنه(قوربون صدقه یه مادر عاشق،لطفا درک کنید ) وروجک مامان با اینکه اون روزا شما همیشه خواب بودی ولی اون روز کلی سعی کردیم تا شما خواب باشی ولی...   ...
22 ارديبهشت 1393

کیان در استانه سه ماهگی!

این روزا کیان شده یه وروجک حسابی....ماشالا روز به رو نمکی تر میشه! از کاراش بگم که کلی میخنده و حرف میزنه و ذوق میکنه ....با دهنش بادکنک درست میکنه و خودش کلی کیف میکنه! اینکه واسش کتاب بخونی رو خیلی دوست داره و همینطور لالایی های شب ....قبل خواب رو! چند روزی هم هست که بیبی انیشتن رو واسش میزاریم که خیلی خوشش میاد ... اینم یه سری عکس از جوجه ما...               ...
20 ارديبهشت 1393

کیان و دوستاش....موش موشا

چند روزیه که کیان یه سری دوست جدید پیدا کرده... این دوستا بعد  رونمایی از تشک بازی کیان پیدا شدن! همیشه بابای کیان بهش میگه کیان موش موشا کوشن!؟ نگو منظور از موش موشا همین عروسکای گوگولیه تشک بازی کیان بودن که وقتی بازش کردیم بابایی گفت، آهان؛اینا همون موش موشان که من سراغشون رو همیشه از کیان میگرفتم کیان هم عاشق این موش موشاست اینا چند تا از همون موش موشا هستن! خداروشکر بالاخره موش موشا پیدا شدن! ...
6 ارديبهشت 1393

کیان و یه تجربه جدید...

کیان رو به شکم میخوابونیم! این دیگه چجورشه؟؟! سقف کوش پس؟!؟!اینا چین؟ اوووووف چقدر سخته... اِ اقا گاوه شما هم که اینجایی... کیان داره سعی میکنه گردنشو بالا نگه داره و کمی تا قسمتی واسه چند ثانیه موفق میشه که واسه اولین روز عالــیــــــــــه...ماشالا!   ...
6 ارديبهشت 1393

کیان 70 روزه...

کیان حاضر شده میخواد بره دَدَ...اما مامان الانم ول نمیکنه عکاسی رو ول کن مامان ،الان بابایی میاد،بیا بریم....بیخیال! کیان میری بیرون مواظب خودت باش دخترا ندزدنت! هوووووم.... و میره تو فکر...   ...
2 ارديبهشت 1393

عکس...عکس...عکس

امروز قبل از بردن نخودچی به حموم   کیان با شیطنت هاش نشونم داد که دلش بازی میخواد منم فرصت رو واسه عکاسی غنیمت شمردم... اولش که دوربین رو میبینه کمی قیافه میگیره... بعدش شروع میکنه به دلبری کردن واسه مامانی... الهی من قربونت برم اینجوری ذوق میکنی مامان جوووووونم... خیلی خوب به حرفای مامانی دقت میکنه... دیگه بازی بسه مامان،نوبتی هم باشه نوبت ماساژ قبل حمومه... ...
30 فروردين 1393

کیان به دَدَ میرود...

سلام گل پسر مامان امروز به اتفاقا عمو و زنعمو که ناهار رو مهمون ما بودن رفتیم یه کم بگردیم و سر از منطقه گردشگری تلو در آوردیم و هوایی تازه کردیم و با دیدن نمایی زیبا از سد لتیان روحمون کمی تازه شد! اینم یه خواب راحت بعد از یه گردش بهاری... قربونت برم مامانی انقدر ماشالا خوش سفری و بهونه نمیگیری! ...
29 فروردين 1393