9 ماهگی مبارک...
اول از همه بگم خیلی عصبانیم
چرا؟
چون این سومین باریه که دارم این پست رو مینویسم!
اونم تو این اوضاع که همش باید یواشکی جیم شم پشت لپ تاپ تا بتونم وبلاگتو به روز کنم!
هی نوشتم و لپ تاپ گرامی هنگ فرمودن و هیچی به هیچی!
و تازه من با گزینه ای به اسم فعال کردن نسخه چکنویس که یکی از قابلیت های نینی وبلاگ آشنا شدم!
خوب میریم سراغ دوباره نوشتن که نه سه باره نوشتن،و به روی خودمون نمیاریم که چی بهمون گذشته!
سلام
پسر قشنگم داره روز به روز بزرگتر میشه خداروشاکرم اما،...خیلی زود داره میگذره!
و من دوست دارم تو همین قدی بمونی!
تربچه مامان حالا دیگه ماهه شده!،مبارکه نفس!
کیک خودم پز...
از کارات بگم که...
وقتی بیدار میشی و چشمات هنوز باز نشده میگی بابا...مگه گشنت باشه یه ماما هم این وسطا بگی
سلام مامان،صبحت بخیر
و آغاز شیطونی...
کیان خطرناک...
تلویزیون چیزی که این روزها از دستت در امان نیست...
و هر جوری شده خودتو بهش میرسونی...
این چه وضعشه آخه؟شلوارتو بکش بالا...
کابل،سیم،گوشی تلفن یا موبایل و کنترل و کلا اینجور اقلام کم و بیش اگه تو دیدت باشن،بعدش تو دهنت مشاهده میشن
فیش انتن که دیگه از دستت در امان نیست،میری میکنی و بعد کع تصور میره به صفحه تی وی نگاه میکنی و تعجب میکنی...
اون بالا چیکار میکنی شیطون؟
و موقع بازی ...
همه تیکه های این هوش چین رو میخوای بزور از یه سوراخ بندازی تو...
این سه چرخه رو هم مامانی جون زحمت کشیدن
و به مناسبت روز جهانی کودک واست خریدن
اینم کامیونت که خیلی دوسش داری....
به حلقه ای که توی پای کیان گیر کرده دقت کنید...
خیلی وقتا هم با دهنت صدا در میاری و میگی پوووووووف و کل صورتت خیس میشه
بیشتر وقتی خوابت میاد یا چیزی میخوای....
مثل این عکس که همین الان ازت گرفتم که داری سعی میکنی بیای پیش من که دارم وبلاگتو به روز میکنم!
گاهی بعد خوردن غذا رو صندلی غذات خوابت میبره
و بعضی وقتا خودت تو تخت با گاوی گاهی هم رو پا و گاهی هم مثل این عکس
که اولش با دیدن پتو و بالش ذوق میکنی بعد انقدر با پتو کشتی میگیری و دور اتاق میچرخی تا بالاخره یه گوشه ای خوابت میبره
لازم به ذکر که محل اولیه پیش بالش بود و جایی که الان کیان خوابش برده جلوی در حموم که کیان عاشقشه...بزودی هم چند تا عکس از آب بازیش تو حموم میزارم
قربون این مدل نگاه و توجه کردنت برم من
وقتی ببینی کسی لباس تنشه یا سمت در ورودی میره،متوجه میشی که بوی دَدَ میاد
و وقتی قراره بری بیرون خیلی ذوق میکنی و این از برق چشمات کاملا مشخصه
و وقتی بخوای بای بای هم میکنی
وقتی من تو آشپزخونه مشغول کارم تو هم میای تا من تنها نباشم!
اصلا اگه روزی حداقل 10 بار بهش سر نزنی روزت شب نمیشه!
میای اونجا با شعله آبگرمکن حرف میزنی
با لباسشوییمخصوصا وقتی در حال کارم باشه
با اینکه خیلی شیطونی اما دل نازکی داری و از یه سری چیزا میترسی!
مثل صدای سشوار یا جارو برقی
جیغ دخترها
راستی،طی معایناتی که دیشب بعمل آوردم
دیدم که سه تا دندون جدید در شرف در اودن هستن
یکی بالا سمت راست و دو تا هم پایین سمت راست و چپ دندونهای قبلی...
مبارکه مرواریدهای جدید قند عسل
کیان بیشتر از قبل چهار دست و پا میره و به این امر مسلط تر شده...
و در آخر....
تو چکاپ 9 ماهگی....قدت 76 بود با وزن 10 کیلو....که خانوم دکتر راضی بود..ماشالا!