پدر...
عزیزم بابایی خیلی دوستت داره،هر روز با یه عشق و امید جدی میره سرکار و برمیگرده خونه...
عاشق شماست مامانی....
خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردم،احساس پدری اومده سراغش
هر شب سه تا با هم صحبت میکنیم!
جوری باهات حرف میزنه که انگار به دنیا اومدی و در کنار ما زندگی میکنی....
حسابی لوست میکنه...
به شکمم دست میکشه و میگه اینجا موهاشه،بعد موهاتو ناز میکنه!میگه چشات چقدر نازن و ...
میدونم که تو هم خیلی بابایی رو دوست داری!!!
ما که بی صبرانه منتظر توئیم تا زودتر در آغوش بگیریم جوجه نازمون رو...
مواظب خودت باش نفس...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی