پایان سه ماهه دوم....
سلام سلام
سلامی به گرمی 6 ماهی که گذشت.....گرم،شیرین و اندکی استرسی...
پسر مامان دیگه واسه خودش مردی شده ماشالا....
باورت میشه 6 ماه گذشت و این یعنی فقط سه ماه به دیدن روی ماهت مونده نفس مامان....
اینم به لطف خداست که همیشه شکر گزارشیم.....خدا جونم ممنونیم ازت...
مامانی این روزا شما دیگه یه فوتبالیست تمام عیار شدی...تو شکمم واسه خودت بازی میکنی و شیطونی میکنی
منو بابای هم کلی ذوق میکنیم...
راستی سرتق جونم جدیدا تا بابا میاد و دستشو میزاره رو شکم من تا تکونای شما رو حس کنه شما انگاری میفهمی و دیگه تکون نمیخوری....ولی من به بابایی میگم که چون گرمای دستشو دوست داری آروم میشی....
بابایی کلی از تکونای شما ذوق میکنه ....منم که دیگه هیچی!
پسر مامان ممنون که تا اینجا پسر خوبی بودی و اذیتمون نکردی و از این به بعد هم همینجوری هستی!
بی صبرانه منتظریم تا این سه ماهم به لطف خدا بسلامتی بگذره تا با در آغوش گرفتنت آروم شیم!
الانم که دارم مینویسم شما داری پشتک میزنی قربونت برم من....
فردا هم وقت دکتر داریم کلی ذوق داریم چون قراره ایشالا تو مانیتور شمارو ببینیم...هوررررراااااا
ایشالا مثل همیشه همه چی خوب باشه!
مواظب خودت باش گل مامان